کم کم داشتم مقدمه چینی میکردم که بهش بگم سرطان داره و شش ماه دیگه بیشتر زنده نیست

آخه قبل از همه این ماجرا ها خودم با دکترش صحبت کرده بودم

کوله پشتیم رو در آوردم که شاید نفسم سبک تر بشه ولی قبل از اینکه هر فکری بکنم یا حرفی برای گفتن آماده کنم

تک تیرانداز مغزش رو ریخت تو صورتم.

داستان

داستان:2

آخرین درس از بخش اول عرفان

کم ,رو ,اینکه ,فکری ,بکنم ,ولی ,قبل از ,ولی قبل ,بشه ولی ,از اینکه ,تر بشه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آکادمی دفاع شخصی اصفهان 2اسفند مصادف با عمليات پيروز مند عمليات خيبر fanoospch nakhlesbz bazoftmedu دریــچــه ای به داســـتان و نــقــــد نژادهای سگ | آموزش نگهداری سگ betyab2 دانستنی های علمی آموزشی خبری تفریحی ترجمه تخصصی مقالات isi